شرح لحظات وحشتناک اعدام در زندان رجایی شهر کرج


 

⭕️شرح لحظات وحشتناک اعدام در زندان رجایی شهر کرج

سعید اقبالی، فعال مدنی زندانی طی یادداشتی از داخل زندان رجایی شهر کرج با ذکر تجربه خود در جوار محل اعدام‌های هفتگی این زندان خطاب به “ قدرتمندان بی‌قدرت" نوشت: زیر بار این مصائب نه تنها کمر خم نمی‌کنیم، بلکه هر طناب دار، ما را مصمم‌تر و شما را به پایان نزدیک‌تر می‌کند.

به نقل از هرانا، سعید  اقبالی در یادداشت خود نوشته است: اولین بار که با مقوله اعدام مواجه شدم، کودکی چند ساله بودم که در میدان اصلی شهرمان مرگ را در حال دست و پا زدن دیدم. اما بعد از تبعید به رجایی شهر اعدام را با تمام وجود حس کردم.

پیش از هرچیزی می‌خواهم یادی کنم از رفیق و همبندی عزیزم بهنام محجوبی که او هم به نوعی طناب دار را بر گردنش انداختند. رفیقی که پیش چشمانم پرپر شد و هنوز هم وقتی به عکسش که بالای تختم گذاشته‌ام، نگاه می‌کنم قلبم می‌سوزد از آن همه قساوت و ستمکاری و یاد تنهایی‌ام می‌افتم و زار زار گریه‌هایم در حمام بند هشت بند نمی‌آید.

برای کسانی همچون من که از پایین‌ترین و فراموش شده‌ترین طبقه جامعه هستند، مرگ و از دست دادن با وجود ظالمان، امری عادی است. جان، مال، شغل، رویا، آرامش، عشق و همه چیز! در طبقه ما از دست می‌دهی یا بهتر است بگویم از دستت می‌ربایند مثل بهنام محجوبی….

در زندان رجایی شهر این روند شکل خوفناک‌تری هم دارد، اعدام هفتگی! در اینجا مکانی به نام “سوییت” وجود دارد که متشکل از چندین سلول انفرادی است و از این سلول‌ها استفاده‌های متفاوتی می‌شود. انتقال تنبیهی کسانی که دست به نزاع می‌زنند تا اعتصابگران و کسانی که اصطلاحا مرتکب “خلاف زندان” می‌شوند، به این سلول‌های انفرادی. اما هولناک‌ترین آن انتقال زندانیان محکوم به اعدام به این سلول‌ها چند روز پیش از اجرای حکم است.

بامداد چهارشنبه‌ها، روز اجرای حکم در جایی نزدیک به بند فعلی ما (بند ۴) است. گاهی دو یا سه نفر و گاهی تا بیش از ده زندانی برای اجرای حکم به این مکان منتقل می‌شوند. مسئولین زندان، دادستانی و اجرای احکام نیز برای اطمینان از اجرای حکم اعدام و مرگ زندانی در این مراسم شرکت می‌کنند! صدای ماشین‌هایی که سه‌شنبه شب‌ها فعالانه برای اجرای مراسم اعدام در رفت و آمدند از پشت پنجره‌های فنس کشیده اتاق من شنیده می‌شود. صداهایی آشنا که از دهه شصت تا به امروز در آجر به آجر این زندان لانه کرده‌اند.

صدای ماشین‌ها مرا به یاد زانیار و لقمان می‌اندازد که حتی نشانی از قبرشان هم نیست! یاد همه چهره‌هایی که در سالن ملاقات و کریدور اصلی می‌بینم! شب‌های سه‌شنبه از خودم می‌پرسم این کدامشان بود که امروز طناب بر گردنش انداختند؟! همه مرا به یاد بهنام عزیزم می‌اندازند….

همه روزه کسانی را در اینجا می‌بینم که با اتهامات مختلف محکوم به اعدام شده‌اند و هر لحظه حبسشان را با اضطراب و ترس سپری می‌کنند. هر بار که نامشان را به بهانه‌های مختلف صدا می‌زنند، رنگشان می‌پرد و برای امید دادن به خودشان حتی لحظه‌ای کوتاه هم که شده بنا را به شوخی و خنده می‌گذرانند و رو به همبندی‌هایشان می‌گویند: حلال کنید بچه‌ها….

تا قبل از سه‌شنبه، روزها پر از نگرانی و اضطراب است که مبادا با چوب و چماق بر سرشان بریزند و دستبند و پابند شده به سوییت منتقلشان کنند و بامداد چهارشنبه اهرمی کشیده شود و تمام….

چه انسان‌هایی که اینجا ثانیه به ثانیه در انفرادی که بوی تعفن از دیوارهایش می‌بارد و در سرمای استخوان سوزش تا قبل از مرگ هزار بار مردند و زنده شدند! مواد مخدر و قرص‌هایی هم که مسئولین زندان برای تسکین وجدانشان در آخرین لحظات زندگی فرد محکوم به اعدام به او می‌دهند، پاسخگوی این سوالش نیست که چرا من باید بمیرم؟ چه شخصی تصمیم می‌گیرد من بمیرم؟ یک پیرمرد ۸۰ ساله که خود را نماینده خدا بر روی زمین می‌داند؟!

افرادی را اینجا می‌شناسم که شب‌هایی را دیوار به دیوار سلول یک شخص محکوم به اعدام سپری کرده‌اند و صدای ناله و فریاد و زنجیرهای دست و پایشان و کتک‌هایی که از زندانبان می‌خوردند، هنوز از گوششان بیرون نرفته! منم مدت کوتاهی را در بند ۲۰۹ در سلول شماره ۱۱۳ با اسماعیل و خسرو که محکوم به اعدام بودند، گذرانده‌ام و دست آخر هم پیش از ترک بند ۲۰۹ اعدام شدند.

ریشه و چرایی هر قتل و تجاوز و سرقتی را می‌توان در ساختار رژیمی کشف کرد که خود مولد و مروج فقر و بی‌عدالتی و ناحقی، فساد، مرگ و خفقان است. هر فرد محکوم به اعدام، آینه تمام‌نمای خودم است. چرا که از همان طبقه و مردمی است که رویاها و آرزوهایش در دنیایی پر از سیاهی که جمهوری اسلامی خلق کرده، تباه شده و حال باید با پایی لرزان به استقبال مرگی از پیش تعیین شده برود.

پست‌های معروف از این وبلاگ

خودسوزی قربانی کودک همسری در بمپور

🔻🔺برگزاری قریب‌الوقوع جلسه بازپرسی ‎توماج صالحی/ مقامات قضایی و اطلاعاتی اصفهان از او شکایت کرده‌اند

🔺🔻زندان زاهدان؛ شیدای همدانی پس از دو ماه انفرادی به بند عمومی منتقل شد